اسلاميندوشن، مصداق جامعهشناس بومي
زمينههاي جامعهشناختي انديشههاي دكتر اسلامي در گفتوگو با حسن نراقي
اسلاميندوشن، مصداق جامعهشناس بومي
پژمان موسوي
نخستين بار كه براي گفتوگو درباره آرا و انديشههاي دكتر محمدعلي اسلاميندوشن با پژوهشگر نام آشنايمان حسننراقي طرح مساله كردم، باور داشتم كه با توجه به زمينههاي جامعهشناختي استاد، مطمئنا انتخاب درستي كردهام اما ترديد داشتم كه نراقي پيشنهادم را بپذيرد؛ دليلش هم ساده بود، زيرا تا به امروز كمتر ديدهام كه حسن نراقي اساسا از كسي تعريف كند؛ نه اينكه بقيه تعريفپذير نباشند بلكه روحيه او را جدا از تعريف و تمجيد ميدانستم و بيشتر منتقد و نكته سنج. اما برخلاف تصور اوليهام او با صراحت به من گفت كه استاد اسلاميندوشن به دلايلي كه در ادامه خواهيد خواند، بسيار هم مورد توجه و تمجيد او قرار دارد. اينگونه شد كه گفتوگويي متفاوت درباره بخشي از شخصيت و انديشههاي محمدعلي اسلاميندوشن درگرفت كه تاكنون كمتر مورد توجه قرار گرفته است.
جناب آقاي نراقي! براي ورود به بحث بهتر است اينگونه آغاز كنم كه جنابعالي از چه زماني و چگونه با آرا و انديشههاي استاد اسلاميندوشن آشنا شديد؟
نخست ضرورتي ميبينم كه به دور از هر گونه فروتني متداول و آغشته به تعارفات، صميمانه اذعان كنم هرگز چنين گنجايشي را براي اطلاعات محدود خود قايل نيستم بتوانم بر كارهاي فرهنگي ارايه شده توسط دكتر اسلاميندوشن نظارتي داورانه ارايه دهم كه معمولا رسم معهود چنين مصاحبههايي است؛ اما از جايگاه يك خواننده آثار قلمي ايشان با شوق پاسخگوي پرسشهايتان خواهم بود با ذكر و تاكيد بر اينكه تا به امروز هم هرگز از افتخار آشنايي و گفتوگوي نزديك با ايشان بهرهاي نبردهام تا شايد بتوانم از اين رهگذر جبراني براي رفع كاستيهاي اين گفتوگو فراهم آورم، اما در پاسخ سوالي كه فرموديد ميتوانم بگويم نام ايشان و به تناوب نام آثار ايشان را حدودا از سه يا حتي چهار دهه پيش به خاطر ميآورم. اما آشنايي دقيقتر با آراي ايشان را بهتر است بگويم كه بعد از انتشار «سخنها را بشنويم» و سالي چند بعد از آن با دستيابي به «ايران و تنهاييش» كه در آن توصيه كرده بودند «تاريخ بخوانيم»، چراكه اين آسانترين راه درازكردن عمر است و در ادامه با بدرقه «هستي»اش تا آنجا كه توانايي آن را داشتم به دست آوردم؛ چرايياش هم شايد بيشتر در اين نكته نهفته باشد كه به ويژه در آن سالها، ذوق و سليقه شخصي خودم هم در پيگيري مسايل اجتماعي به سمت و سوي اينگونه نگرشها گرايش بيشتري نشان ميداد و كتابهاي ايشان بيشتر اينچنين بود. ضمنا «جامعهشناسي خودماني» هم هنوز متولد نشده بود كه بيشتر افكارم را متوجه خودش كند.
با توجه به ديدگاههاي كم و بيش ويژه خودتان، در اين مدتي كه آثار استاد را پيگيري ميكرديد به چه نقطه مميزهاي در كارهاي استاد در مقايسه با همعصرانشان بر خورديد كه بتوانيد آن را با تاكيد بيشتري ابراز داريد؟
ببينيد! به هر دليلي من شخصا انسانهاي چند وجهي را ستايش ميكنم. وجوه دانشي انسانها را عرض ميكنم. خيليها هستند كه پزشك و معلم هستند. ساختمان ميسازند يا تسلطي بر شعر و ادبيات دارند، اما خارج از حيطه تخصصيشان حرف چنداني براي عرضه ندارند، اما دكتر اسلامي اينگونه نيست؛ او به نظرم از بقاياي نسل حكمايي است كه به صورت گسترده و متنوع در يك كلام چيزهاي زيادي ميداند. از آن دست مطلعاني است كه شايد بشود در اين اواخر فقط از يكي دو نفر چون مرحوم محمد علي فروغي يا سيد حسن تقيزاده ياد كرد. خدا طول عمر دكتر را زياد كند، اما از اين دست آدمها لااقل به وفور نداريم. ملاحظه كنيد كه همزمان در حاليكه شهرتش را بيشتر مديون ادبيات و زبان فارسي است، به نوعي جامعهشناسي هم ميكند. تاريخ را هم ميكاود و همزمان به روانشناسي اجتماعي هم ميپردازد و اين فقط به دليل تسلطهاي چندگانه متنوع ايشان است و دليل ديگري نميتواند داشته باشد. از پنجاه و چند هزار بيت شاهنامه چكيدهاي تنظيم ميكند كه به قول خودش هر كسي مجال نگاهداري و خواندن همه آن را نمييابد. يعني قبول ميكند كه به هر حال علاقهمندان شاهنامه هم طيفي را تشكيل ميدهند كه قرار بر اين نيست كه همه در يك نقطه آن جمع بشوند و اين اوج خردگرايي است و از آن گذشته ببينيد شاهنامه را هم فقط از منظر تفاخر به گذشته يا تلذذ هنري پي نميگيرد بلكه آن را در «پند گاه» امروزمان بهكار ميگيرد و ميگويد شاهنامه پيش از آنكه حماسه ايران باشد، حماسه انسان است. انساني كه حتي در بدي ميتواند حقير نباشد يا آنجا كه دوگانگي، يگانهشده زندگي گذرا و حيات زوالناپذير را از دل اين «نامه نامور» بيرون ميكشد و دور نشدن فوران زندگي و جوشانبودن آن را از برابر چشم روا نميدارد و تشبيه مرگ را نيز به نوعي خوابرفتن كه در آن نفرت لاشه مردگي در ميان نيست و شومي قبرستان نيز نه...
اينگونه برداشتها بدون ديدگاههايي ويژه، براي هر تحليلگر ديگر معمولي ادبي ميسر نميشود. اين تراوشات حتما بايد از سرچشمه زلال ذهني خاصي تراوش كند كه دريابد و بگويد در سراسر اين كتاب عظيم با آنهمه كشاكش يك كلمه زمخت و بيادبانه رد و بدل نميشود، حتي از نوع كلماتي كه در آثار هومر و شكسپير به دفعات ميبينيم. به عبارت ديگر وجه تمايز آقاي دكتر اسلاميندوشن تنها در دانستههاي ايشان نيست؛ بلكه تفاوت در توان بهكارگيري چكيده و غربالشده مفيد همين دانستهها، در مصرف امروزمان است و اين نكته بسيار مهمي است. وقتي در بررسي ادبيات مقاطع تاريخي مان به دوره سامانيان ميرسد، از آن به عنوان دوره پاكيزهاي ياد ميكند كه در آن ابراز عقيده از رنگآميزي كمتري برخوردار و عدم نياز به دوسيماييشدن مشهود است. ملاحظه ميكنيد ديگر علاقهاي نشان نميدهد كه فقط از اميران و پادشاهانش بگويد، يعني از ادبيات بهرهاي چندگانه نثارمان ميكند؛ يا چه ماهرانه با استمداد از آگاهياش بر ادبيات مطبوعاتي دوره مشروطيت و با شم همان جامعهشناسي ويژه خودش به سرا غ جماعت آن روز ميرود تا عدالت خواهي پدران ما را آنگونه ببيند و دريابد كه بگويد: در سراسر ادبيات مشروطه ناله پيگير يك مرغ زخمي را ميشنويم كه با ترجيعبندي برفراز اين ملك نشسته و «حقحق» ميگويد... . او بوف كور هدايت را هم همان مرغ حقي ميداند كه با ارايه نمادي از تاريخ پر نشيب و فرازمان «حقحق» ميكند و از دهانش خون ميچكد و به نظرم همين برداشتهاست كه دكتر اسلامي را متمايز ميكند و الا اديب كم نداريم. جامعهشناس هم كم نداريم، اما خودم لااقل تا امروز اديبي را سراغ ندارم كه در ايران بيست و اندي سال پيش از محيطزيست و معضلات رو به تزايد آن صحبت كند و از اختلالهايي كه زور آزمايي صنعت و طبيعت به وجود ميآورند و خواهند آورد، به ما هشدار دهد.
پس با توجه به گفتههايتان ميتوانم به اين نتيجه برسم كه جنابعالي استاد ندوشن را يك جامعهشناس هم ميدانيد؟ اگر فرضم درست باشد ممكن است از شما بخواهم كمي بيشتر از اين ويژگيهاي كار استاد كه شما را به چنين نتيجهاي رسانده است، صحبت كنيد؟
ملاحظه كنيد اگر جامعهشناسي به مفهوم برداشت عام آن است كه «جامعهشناس» معتبر بايد آنچنان موضوعات را پيچيده و مغلق عرضه كند كه حتي در بسياري از موارد خودش هم به بازگويي آنچه كه نوشته قادر نباشد و مقالهاش به صورت قطعي حامل نام و ردپايي از نظريات يكي، دو بزرگ غربي جامعهشناس باشد؟ خير به آن معني ايشان لااقل تا آنجا كه من ميدانم شهرت جامعهشناسي ندارند، اما اگر تطور و تنوع خدمات فرهنگي مردي را بررسي ميكنيد كه به نظرم پيش و بيش از ارايه و عرضه هر اثري به مفيدبودن آن و به «دردخور» بودن آن ميانديشد... بله در اين صورت پاسخ من مثبت است. شخصا از كارهاي ايشان بهرهها بردهام. جاي پاي دغدغههاي اجتماعي تقريبا در آثار دكتر به چشم ميخورد. چه آن هنگام كه دست آورد سفرهايش را بهعنوان سفرنامه منتشر ميكند و از «آزادي مجسمه» با طعنهاي به «مجسمه آزادي» در آمريكا ياد ميكند يا به كشور شوراها ميرود و ديدههاي ويژهاش را جلو چشمانمان ميگستراند يا از همه مهمتر خاطرات گذشته بعضا شخصياش را در سه جلد پياپي «روزها»... اينها همه از مصاديق همان جامعهشناسي ايشان است...
جمله بسيار قابل تاملي از ايشان در خاطرم هست كه وقتي «سخنها را بشنويم» را منتشر و دغدغههاي راستينش را براي آينده كشور مطرح كرد در پاسخ چارهجوياني كه مورد سوالش قرار دادند كه چه بايد كنيم؟ گفت در وهله اول حرف بر سر «چه نبايد كرد» است نه «چه بايد كرد» يا اينكه باز در همين زمينه وقتي متجاوز از 20 سال پيش در بررسي آمار افزايش كمي دانشجويان سه سوال اساسي را مطرح كرد، چه ميآموزيم؟ براي چه منظوري ميآموزيم؟ و چه كسي با چه ديدگاهي از اين آموزش بيرون خواهد آمد؟ فردا با اين كاروان عظيم كاغذبهدستان چه خواهيم كرد؟ و صريح گفت كه ايران به چه نياز دارد؟ پول، ارز، آب، ذخايرمعدني، نيروي اتمي و نظامي يا حمايت جهاني؟ هر يك از اينها احتمالا ميتواند از جهاتي كارساز باشند. اما به تنهايي مشكلي را حل نخواهند كرد. ايران بيش از همه به يك چيز نياز دارد و آن انسان است؛ همين و بس. اگر داشت به همه جا خواهد رسيد و اگر نداشت هرگز مشكلش كم نخواهد شد. باور دارم دكتر از نخستينها بود كه در اين كشور به جامعهشناسي بومي جامعهشناسي ساده اما مفيد و قابل استفاده و مهمتر از آن به جامعهشناسياي با قابليت درك همگاني پرداخت. او سالها و سالها پيش بود كه در مورد فقر، اعتياد، ترافيك و جمعيت آغاز به سخن و تحليل كرد و حتي در مواقعي راه حلهايي هم ارايه داد اما خيليها آن را جدي نگرفتند تا امروزمان كه ديگر دردش به همهفهمي كشيده و علاجش واقعا مشكل. يادم هست وقتي در مورد بحث روشنفكري هم جمله قابل تاملي ارايه كرد كه اول بياييد موضوع «فكر» را روشن كنيم تا بعد به «روشنفكري» بپردازيم كه اگر چنين كرده بوديم، كار جز اين بود كه هست. بله من همه اين اشاراتي را كه به كارهاي دكتر ندوشن كردم، همه را از همان مصاديق جامعهشناسي ميدانم.
آقاي نراقي آن طور كه من استنباط ميكنم و شما توجه مرا به آن جلب كرديد، بيترديد رگههايي از اثر بهيادماندني شما «جامعهشناسي خودماني» در آثار استاد به چشم ميخورد؛ آيا اين استنباط مرا تاييد ميكنيد و اگر پاسختان مثبت است، ممكن است شواهد بيشتري ارايه كنيد؟
استنباطتان را كم و بيش حتي اگر در رديف قياسهاي به اصطلاح معالفارق هم ندانم، توضيحي را براي آن ضروري ميبينم و آن اينكه هنگامي كه آقاي دكتر اسلامي در كارهايشان به جامعهشناسي بومي (تعبير از من است) پرداختند «جامعهشناسي خودماني» هنوز متولد نشده بود پس طبيعي است كه اگر رگههاي مشتركي هم به چشم بخورد، از ديروز به امروز است و نه از امروز به ديروز... اما از اين سخنها گذشته، صحبتم را كوتاه كنم. با ديدگاههاي من نقطه اوج كارهاي دكتر قبلا هم بهگونهاي که اشاره كردم سواي شهرت ادبيشان و بنياد فردوسي و كتابهايشان يا «هستي» تقريبا هستي! گرفته. هنر دكتر در ارايه چكيده مفيد دانستههايشان است و بس. حافظپژوهي هم كه ميكند، سزاوار نميبيند كه تنها به تلذذ ادبي آن اكتفا كند و شيفتگي به حافظ بزرگ مانع از آن شود كه تشخيص ندهد حافظ به هيچ يك از مكتبهاي فكري اعتقادي كامل و تسليموار نداشته حتي عرفانش كه شاخصترين زمينه فكري اوست و چون و چرايش را براي «فرار از دگماتيسم» و «دگمانديشي» و توسل به خردگرايي از ميان آنهمه جذبه به راحتي درميكشد و آن را در خدمت جامعهاي قرار ميدهد كه باور دارد همواره و در طول تاريخ چارهخواهياش بيشتر از استعداد چارهجويياش بوده.
- نویسنده : یزد فردا
- منبع خبر : خبرگزاری فردا
سهشنبه 05,نوامبر,2024